تلاش مادر برای نجات دختر ۱۲ ساله از ازدواج اجباری
جارستان به نقل از شرق؛ زندگی زهره ۱۲ ساله، داستان تلاش یک دختر نوجوان برای رسیدن به خواستههایش نیست؛ داستان دختری است که فقط میخواهد زندگی کند. زندگی او یک تراژدی به قدمت ۱۲ سال است. مادرش که حالا دخترش را ناتوان و پژمرده گوشه اتاق میبیند، برای نجات زهره از زندگی سختی که در
جارستان به نقل از شرق؛ زندگی زهره ۱۲ ساله، داستان تلاش یک دختر نوجوان برای رسیدن به خواستههایش نیست؛ داستان دختری است که فقط میخواهد زندگی کند. زندگی او یک تراژدی به قدمت ۱۲ سال است. مادرش که حالا دخترش را ناتوان و پژمرده گوشه اتاق میبیند، برای نجات زهره از زندگی سختی که در انتظارش است میجنگد و از قوه قضائیه برای نجات دخترش کمک میخواهد. این زن به دادگاه شکایت کرده و گفته برادرشوهرش قصد دارد فرزند او را به زور به خانه شوهر بفرستد.
او میگوید: مدتی قبل عموی زهره گفت وقت شوهرکردن زهره است. گفتم دخترم نمیخواهد شوهر کند، گفت به تو ربطی ندارد و صلاح زهره را من تشخیص میدهم. زهره به عمویش گفت من دارم درس میخوانم، من نمیخواهم شوهر کنم. عمویش عصبانی شد و او را کتک زد. من دخترم را از دست عمویش گرفتم، اما او تصمیمش را برای شوهردادن زهره گرفته بود. تلاش کرد زهره را ببرد، من اجازه ندادم، بعد از چندساعت دخترعمو، پسرعمو و عمههای زهره آمدند.
آنها من و زهره را کتک زدند و بعد زهره را با خودشان بردند، من دیگر نمیدانم آن شب چه اتفاقی افتاد. صبح جاریام به سراغم آمد و گفت زهره بیدار نمیشود. من سراسیمه به خانه برادرشوهرم رفتم و دیدم دخترم تنش یخ کرده، بیجان افتاده و نمیتواند تکان بخورد. دوربیبی میگوید: زهرا را هم دو سال پیش عمویش به زور کتک شوهر داد. او را بهزور به پسری دادند که از اقوام ماست، شوهرش را دوست ندارد، یک لقمه نان هم ندارند بخورند. دخترم و شوهرش هردو کارگری میکنند. دختر ۱۴ ساله من را هر روز سر زمین میبرند تا کار کند.
شوهر دوربیبی، پدر سه دخترش، ۹ سال قبل فوت شده است. او به گفته دوربیبی در یک درگیری با مأموران کشته شده است. آن مرد زندگیاش را با یک میلیون تومان معامله کرده است: شوهرم را هم برادرشوهرم بدبخت کرد. ما فقیر بودیم. برادرشوهرم به شوهرم گفت بیا این مواد را به کرمان ببر، یک میلیون تومان به تو میدهند. یک میلیون تومان برای ما پول خیلی زیادی بود.
شوهرم گفت اگر این کار را بکنم، از بدبختی نجات پیدا میکنیم. مواد را برداشت که به کرمان ببرد، در راه با مأموران که متوجه شده بودند درگیری شده بود و او را با گلوله کشتند. شوهرم را دفن کردیم، بعد که پیگیر کارش شدیم، گفتند او دشمن دولت است، تیراندازی کرده و مأمور هم به درستی او را زده است. من حتی پیگیر یک میلیون تومانی شدم که قرار بود قاچاقچیها به شوهرم بدهند، اما آن را هم ندادند. برادرشوهرم گفت پولی در میان نیست. آن زمان زینب شیرخواره بود و زهرا سه سالش بود، آنها بیپدر بزرگ شدند. من همه زندگیام را برای دخترانم گذاشتم،خودم کارگری میکنم تا شکم بچههایم را سیر کنم، اما برادرشوهرم میخواهد آنها را شوهر بدهد و شورا هم سمت او را گرفته و به من میگوید در کار عمویشان دخالت نکنم، حالا هم اینطور دخترانم را بدبخت میکند. ما خیلیوقتها حتی غذای درست نداریم که بخوریم.
دوربیبی به دادگاه نیز شکایت کرده و درخواست کمک دارد. او میگوید: من به دادگاه شکایت کردم، شماره پرونده هم دارم، ولی به کارم رسیدگی نشده است. برادرشوهرم هم گفته زهره را شوهر میدهد. آن پسر ۱۳ سال از دختر من بزرگتر است، دخترم هنوز بچه است، آن مرد را دوست ندارد.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰